گر دهد یارت امان ایمن مشو


ور ببخشاید، به جان ایمن مشو

آن زمان کت گوید: ای من جمله تو


جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو

روی او را گر ببینی آشکار


باز خواهد شد نهان، ایمن مشو

گر کنارت، گوید: از زر پر کنم


تا نبندی در میان، ایمن مشو

وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی


دزد همراهست، هان! ایمن مشو

گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز


از خلاف کاروان ایمن مشو

ور نماز و روزه گمراهت کند


از غرور این و آن ایمن مشو

چون نهد دیوانه ای دانات نام


عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو

از کرامات ار بپری در هوا


از هوا و از هوان ایمن مشو

ای که اندر بی نشانی می روی


از حریف بی نشان ایمن مشو

اوحدی،چون سرش آمد بر زبان


سر نگه دار، از زبان ایمن مشو